ماجرا به 8 سال پیش برمیگردد ، زمانی که در یکئ مسابقه دو، آبل موتای دونده اهل کنیا تا خط پایان ده متر فاصله دارد و با خیالاینکه از خط پایان عبور کرده می ایستد نفر دوم ایوان فرناندز پشت سر اوست و متوجه او میشود، ابتدا به او اشاره می کند که خط پایان آنجاست! وقتی می بیند او متوجه زبان او نمی شود حریف را هل می دهد و پشت سر او می دود، موتای به عنوان نفر اول از خط عبور می کند و فرناندز دوم می شود، همه اینها طی چند ثانیه اتفاق می افتد
خبرنگار از فرناندز می پرسد که (چرا این کار را کردی؟)
پاسخ می دهد: رویای من این است روزی همه ما اینچنین زندگی کنیم
خبرنگار قانع نمی شود و مجددا می پرسد : ولی چرا اجازه دادی دونده اهل کنیا اول شود؟
ایوان می گوید: من که اجازه ندادم ، او خودش داشت اول می شد
خبرنگار اصرار دارد : اما تو می توانستی اول شوی
ایوان می گوید: درست، اما حاصل این پیروزی چه بود؟ آن مدال چه افتخاری برای من داشت؟ مادرم چه فکری در مورد من میکرد؟