همه ما تصویرى از دانش آموزى با موهاى تراشیده پاى تخته سیاه در ذهن داریم در حال خواندن موضوع انشا : علم بهتر است یا ثروت؟ پاسخ کلیشه اى همیشه ابن بود : علم خیلى بهتر از ثروت است اما اینکه چرا، آن دانش آموز نمیتوانست درک کند چرا؟
اولا اینکه اگر علم بهتر نباشد از ثروت ، چرا بهترین سالهاى زندگى را باید صرف آموختن نمود ، و اگر علم بهتر است از ثروت ، چرا معلم خوب و مهربان گاه و بیگاه مینالد از شغل و درإمد و سختیهاى زندگى؟؟؟
این پارادوکس بعدها بیشتر آن دانش آموز را با چالش روبرو مى کرد ، آن زمانى که در جامعه ،آنان که در زمینه ثروت کوشیده بودند اما درزمینه علم و ادب چندان سابقه اى نداشتند کارفرمایان و تصمیم گیرنده هاى دانش آموختگان بودند ، اما کماکان علم بهتر بود ازثروت…
اما گویا باید خوشحال باشیم که در عصر جدید زندگى مى کنیم ، در زمانى که اصطلاحات و مفاهیم جدید و بعضا ازآب گذشته امکان به عینیت رسیدن رادارند مثل : هم افزایی علم و دانش
آرى پاسخ این بود ، نه علم به تنهایی خوب است نه ثروت ، این دو با هم بسان دو بال یک پرنده لازم و ملزوم یکدیگرند
گویا زمان آن رسیده که در مورد مفاهیمى که به کودکانمان مى آموزیم بازنگرى کنیم
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید